اشعارگودال قتلگاه.مرثیه سیدالشهدا(علیه السلام)
مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان

 ای لاله،پیش مرگ چمن می شوی چرا

 راضی به حُکم چیده شدن می شوی چرا

 

 این چشم خیس وچادرخاکی ِ من که هست

 آشفته حال ِغسل وکفن می شوی چرا

 

 یحیی بس است،غصه ی این قوم را نخور

 با نیزه ها دهن به دهن می شوی چرا

 

با این نگاه بی رمق از فرط تشنگی

خیره به سمت معجرمن می شوی چرا

 

اینجا که کوچه های غریب مدینه نیست

مظلوم من،شبیه حسن می شوی چرا

 

وحید قاسمی

 

**********************

مروه ي كرببلا حال و هوايي دارد

اين سراشيبي ِ گودال منايي دارد

 

خبرش پر شده در دشت ز مركب افتاد

به زمين خوردن آيينه صدايي دارد

 

كينه توزان جمل دشنه شان كُند شده

مي زند بر تن او هر كه عصايي دارد

 

مادرش دوخته با دست ِ شكسته؛ نكشيد

مگر اين پيرهن پاره بهايي دارد!؟

 

نيزه ها پاي ِ مناجات ِ لبش گريه كنند

خودمانيم ! عجب سوزِ صدايي دارد

 

قبله اين سوست؛ همين طور رهايش نكنيد

آخر اين كشته ي مظلوم خدايي دارد

 

بي كفن گوشه ي گودال بلا افتاده

چه كسي بين شما كهنه عبايي دارد؟

 

حق بده زينب دلخسته پريشان باشد

دلبرش بر سر ني زلف رهايي دارد

 

وحید قاسمی

 

********************** 

رفته صبر از کَفَم این حال نمی‌فهمم چیست

عمق این فاجعه صد سال نمی‌فهمم چیست

 

در سرم هست از او طرح ِ سری خون‌آلود

من که نقاشی و تمثال نمی‌فهمم چیست

 

درکَم از اوست همین قدر که شد ذبح ِ عظیم

باقی ِ روضه يِ‌ گودال نمی‌فهمم چیست

 

کشتن تشنه‌یِ زخمی عمل ِ سختی نیست

بر سرش این همه جنجال نمی‌فهمم چیست!

 

سر کجا رفته و انگشتر و انگشت کجاست؟

بسمل کَنده پر و بال نمی‌فهمم چیست

 

نحر ِ این سر که خودش جایزه دارد، دیگر

غارتِ خیمه و اموال نمی‌فهمم چیست

 

زره و خوود و سپر باز هم ارزش دارد

غارتِ چادر اطفال نمی‌فهمم چیست

 

بین گودال و شلوغیش تنش خُرد شده

نعل آوردن و پامال نمی‌فهمم چیست

 

محمد رسولي

**********************

از تماس تازيانه هر تني آزرده بود

صحنه را عباس اگر ميديد بي شك مرده بود

 

تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است

عمه ي سادات را كوچك كسي نشمرده بود

 

از همان ساعت كه سقا رفت سمت علقمه

حالِ زينب مثل زن هاي برادر مُرده بود

 

خواست در آغوش ِ خود گيرد حسينش را نشد

بس كه تير و نيزه بر جسم حسينش خورده بود

 

فكر ميكردند نفرين كرده در حالي كه او

دستهايش را براي شكر بالا برده بود

 

كاظم بهمني

 

*********************

دور گودال ازدحامی شد

معرکه غرق در حرامی شد

 

تکیه داده به نیزه ای آقا

خاطرش محو خیمه ها می شد

 

لشگر کوفه دوره اش کردند

سنگ و تیرش زدند، تا می شد

 

آنقدر نیزه خورد بر جسمش

نیزه بر روی نیزه جا می شد

 

زخمی و ناتوان به خاک افتاد

داشت روح از تنش جدا می شد

 

تا می آمد دوباره برخیزد

استخوان شکسته تا می شد

 

لشگر آن دم که بر سرش می ریخت

همه آفاق نینوا می شد

 

پیکرش را که پشت و رو کردند

زخمها تازه خوب وا می شد

 

لگد شمر، با غرور و غضب

بر سر و صورتش رها می شد

 

شمر وقتی که روی سینه  نشست

کربلا تازه کربلا می شد

 

سینه سنگین و حنجره پر خون

نفسش سخت و  با صدا می شد

 

از گلو خنجرش نشد ببرد

ولی افسوس، از قفا  می شد

 

کاش می شد که زینبش نرسد

یا که از روی سینه پا می شد

 

کاش زینب به خیمه بر می گشت

عرش مبهوت این عزا می شد

 

آه، ناموس حق در آن غوغا

صید صد چشم بی حیا می شد

 

ناله ی مادرش شنیده که شد

راز گودال برملا می شد

 

صبح فردا و نعل تازه و اسب

بدنش مثل بوریا می شد

 

رضا فراهاني

********************** 

خنجر كشيده اند خدا را رضا كنند

خود را به زور در دلِ گودال جا كنند

 

اينجا كه گود بود چرا خورده اي زمين؟

جايي دگر نبود سرت را جدا كنند؟

 

انصاف نيست لشگر كوفه كفن شوند

اينها تو را مقابل زينب رها كنند

 

نه جاي نيزه مانده و نه نيزه مانده است

تا زخم ديگري روي آن جسم جا كنند

 

وقتي به عضو عضو تو رحمي نكرده اند

ميخواستي ملاحظه ي خيمه را كنند؟

 

وقتي كفن براي تنت فايده نداشت

گفتند بوريا عوضش دست و پا كنند

 

حامد خاكي

**********************

تا اينكه نيزه اي بدنش را به خون كشيد

گرگي رسيد و پيرهنش را به خون كشيد

 

از يك طرف عمامه و از يك طرف عبا

هر كس به يك طريق تنش را به خون كشيد

 

سر نيزه هاي كُند، فرو رفته در تنش

اوضاع دست و پا زدنش را به خون كشيد

 

آهسته گفت تشنه ام اما شنيد شمر

با چكمه لعنتي دهنش را به خون كشيد

 

با "نفس مطمئنّه"به حالِ عروج بود

نامرد "نفس مطمئنش "را به خون كشيد

 

بر سينه اش نشست و سري ماند و خنجري

قبل از بريدن سرش افتاد خواهري

 

هاني امير فرجي

**********************

اين همه راه دويدم به سوي دلدارم

به اميدي كه در اين دشت برادر دارم

 

تو دعا كن كه كنار بدنت جان بدهم

فكر ِ همراهيِ با شمر دهد آزارم

 

يك عبا داشتي و خرج علي اكبر شد

با چه از روي زمين جسم تورا بردارم

 

به وداع ِ من و تو خيره بُوَد چشم ِ رباب

خواندم از طرز ِ نگاهش كه منم دل دارم

 

خيز و نگذار كه ما را به اسيري ببرند

من كه از راهيِ بازار شدن بيزارم

 

سعيد خرازي

**********************

یک روح واحدند،ولی ازبدن،جدا

دراتحاد نیست تو  از او و من جدا

 

این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند

پس باطنا یک اند ولی ظاهرا جدا

 

جسمش کنارخیمه و روحش کنارعرش

اینگونه هیچکس نشد از خویشتن جدا

 

می برد با خودش همه اهل بیت را

پس داشت می شد ازهمه پنج تن، جدا

 

حال غریب بهتر از این که نمی شود

این است آخرعاقبت از وطن جدا

 

از نیزه ها بپرس چرا هرچه می کشید

اصلا نمی شد از بدنش پیرهن جدا

 

درغارتش کسی به کسی پا نمی دهد

یا می شود لباس جدا ، یا بدن جدا

 

افتاده است گوشه ی گودال سر جدا

افتاده است گوشه ی گودال تن جدا

 

این کشته هم حسین هم انگارزینب است

این دو ،دو نیستند، ولو ظاهرا جدا

 

علی اکبر لطیفیان

 

**********************

تنها ترین سردار ! دیگر لشگرت نیست

تکیه بده بر نیزه ات ، پیغمبرت نیست

 

یک گله گرگ تشنه آماده است اما

دیگر اباالفضلت ، علی اکبرت نیست

 

آنقدر بوسیده تو را شمشیر هاشان

یک جای سالم هم درون پیکرت نیست

 

گشتم تمام کربلا را ... آه ... اما

پیراهنی که داده بوده مادرت نیست

 

از کربلا تا کوچه قلبم ناگهان رفت

وقتی که دیدم گوشوار دخترت نیست

 

مهمان نوازی میکند الشام ، الشام

گاهی سرت بر نیزه و ... گاهی سرت نیست

 

رضا هدایت خواه

 

**********************

هجوم ناگهان و واي زينب

به سمت كاروان و واي زينب

 

تن آقا بدون غسل و دفن و

بدون سايه بان و واي زينب

 

شنيده شد صداي مادري كه

نشسته قد كمان و واي زينب

 

رسيده بر سر گودال اما

خميده ناتوان و واي زينب

 

دوباره دستهايي را كه بستند

دوباره ريسمان و واي زينب

 

دوباره كربلا غوغا و غوغا

دوباره سايه بان و واي زينب

 

شب و صحرا و آتش ، طفل و معجر

امان و الآمان و واي زينب

 

دوباره گمشده در بين صحرا

دوتا از كودكان و واي زينب

 

نمانده روي گوشي گوشواره

به لبها نيمه جان و واي زينب

 

براي دختركهاي هراسان

نباشد پاسبان و واي زينب

 

علي اكبر لطيفيان

 

**********************

نفسي صبر مي كني بانو؟

پا به پاي تو ماه مي آيد

در مصاف ستيز هلهله ها

در پي ات صد نگاه مي آيد

* *

گريه از چشمتان سرازير است

پيش چشمان هيز قاطبه ها

غربت از چشم شمس مي ريزد

بر مسير نگاه فاصله ها

* *

همهمه در صفوف لشكر شد...

تو چرا بي قرار مي باشي؟

چه كسي حمله كرده در خيمه

كه به فكر فرار مي باشي؟

               * * *

شعله در شعله شد حرمخانه

گره معجر تو محكم شد

در هياهوي خيمه سوزاندن

آتش و شعله بر تو محرم شد

               * * *

گريه در گريه شد حرمخانه

انكسار از قد تو مي بارد

به چه زيبا به روي صورت تو

غنچه ، ياس كبود مي كارد

* * *

چه قدر عاشقانه مي سوزي

تو به اين قائله چه خوش بيني

تو تمام مصائب خود را

با نگاهت جميل مي بيني

* * *

تو در اين قائله چه پير شدي

گيسوان ات سپيد و قدت خم

مي شماري تمام طفلان را

يك، دو تا و سه تا و ، چند تا كم؟

* * *

دختري زير چكمه هاي عدو

دختري شعله ور شده دامن

دختري... نه! دگر نمي خواهد

اين يكي را نگو دگر با من

* * *

تو از اينجاي روضه ها بگذر

من در این روضه جان به لب شده ام

نفسي صبر مي كني بانو...؟

من در اين روضه جان به لب شده ام

 

فیاض هوشیار پارسیان


درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان